تاثیر اعتقاد به معاد در زندگی بشر
در ابتدای بحث خوب است برخی از معانی لغوی و از لحاظ لغت عود و معاد را که به معنای بازگشت و رجوع دوباره است را مورد بررسی قرار دهیم که در کتب لغت به آن اشاره شده است که در ذیل به نمونه ای از آن اشاره می کنیم:
المَعادُ: إعادةُ الرّوحِ المفارقةِ لجسدِها إِلیه فی یومِ البعث.
مَعاد: در معنى بازگشتن است و همچنین زمانى که در آن بازمىگردند و نیز براى مکانى است که به آنجا بازمىگردند (معاد هم اسم مصدر است و هم اسم زمان و مکان).
معاد: مصدر میمى و اسم زمان و مکان است و آن در آیه إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرادُّکَ إِلى مَعادٍ ...(راغب اصفهانی، 1374، ج 2، ص 668)
قصص: 85. اسم مکان و مراد از آن چنانکه گفتهاند مکّه است یعنى:
آنکه قرآن را بر تو فرض کرده که بخوانى و تبلیغ کنى حتما تو را بشهر خویش باز خواهد گرداند. رجوع شود به «ردد».
العَوْد: بازگشتن به چیزى بعد از انصراف از آن که این انصراف یا دور شدن از ذات چیزى است یا انصراف از سخن و یا از قصد و عزیمت، در آیات:
(رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ- 107/ مؤمنون (وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ- 28/ انعام) (وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ- 95/ مائده) (وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَ یُعِیدُهُ- 11/ روم)
عود: رجوع و برگشتن. راغب آنرا باز گشتن بعد از انصراف میداند آیات قرآن مؤیّد اوست زیرا محل استعمال آن در قرآن نوعا در بازگشت بشىء اول است مثل وَ مَنْ عادَ فَیَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ مائده: 95. هر که باز گردد خدا از وى انتقام میکشد. وَ إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا اسراء: 8. اگر با فساد باز گردید بانتقام باز گردیم.
ولى در مجمع ذیل آیه اول فرموده:
عود بمعنى رجوع است، عیادت مریض برگشتن بسوى اوست براى استفسار حال، ترکههاى سبز را عود گویند که پس از بریدن دوباره عود میکنند و میرویند. قاموس و اقرب نیز معناى اولى آنرا رجوع مطلق گفتهاند.
اعاده: برگرداندن. مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَةً أُخْرى طه: 55. از زمین خلقتان کردیم، در آن بر میگردانیمتان و از آن بار دیگر شما را بیرون میاوریم.(نگارش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. نما، 1386، ص 413)
(قرشی بنابی، 1371، ج 5، ص 66)
در اصطلاح کلامی و اعتقادی نزد متکلّمان، معاد به معناى حشر است و آن بر دو نوع است: جسمانى و روحانى. معاد جسمانى از ضروریّات دین است و منکر آن از دین بیرون است (المعاد فى الکتاب و السّنة، 227- 223؛ القول السّدید فى شرح التّجرید، 384؛ معاد از دیدگاه قرآن، حدیث، فلسفه، 1888). انسان مرکّب از روح و بدن است. با پایان یافتن عمر دنیایى به عالم برزخ مىرود. چون قیامت در مىرسد، بارى دیگر با جسم و روح خویش زنده مىشود و براى محاسبه به محشر درمىآید و اگر نیکوکار باشد، منعم مىشود و اگر بدکار باشد، به کیفر مىرسد.(نگارش و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. نما، 1386، ص 413)
در هردومورد یعنی لغوی و اصطلاحی دلالت بر بازگشت و رجوع دوباره برای محاسبه اعمال دارد.یعنی بشر در این دنیا به مدت محدودی زندگی و حشر فردی و اجتماعی دارد و به مذهب و دینی معتقد و در این جهان هرآنچه که انجام می دهد در پرونده اعمالش ثبت و ضبط می گردد.از این رو باید بشر به فکر این باشد که هرآنچه در این دنیای فانی انجام می دهد روزی باعث سعادت یا شقاوت ابدی او می گرددمانند قوانین فردی و اجتماعی که در جوامع بشری تبیین می شود و ملاک تنبیه و تشویق افراد مختلف جامعه بشری می گردد.به عنوان مثال صداری شیرازی فیلسوف بزرگ اسلامی در این باره می گوید: هر مکلفى در روز قیامت حاصل اعمال و افعال خود را خواهد دید و خداى متعال را قدرت و توانائى است که در یک لحظه تمام اعمال بندگان را براى آنها روشن و آشکار نمایند تا هر کس نتیجه اعمال خود را برأى العین مشاهده کند رجوع به حشر شود.(سجادی، 1373، ج 2، ص 729)
دراین جا خوب است داستان حضرت ابراهیم علیه السلام را در مورد اثبات قیامت و معاد جسمانی در آیه 260 سوره بقره بیاوریم:
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَى قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قَالَ بَلَى وَ ل?کِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ (260)
و (به خاطر بیاور) هنگامی را که ابراهیم گفت: «خدایا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میکنی؟» فرمود: «مگر ایمان نیاوردهای؟!» عرض کرد: «آری، ولی میخواهم قلبم آرامش یابد.» فرمود: «در این صورت، چهار نوع از مرغان را انتخاب کن! و آنها را (پس از ذبح کردن،) قطعه قطعه کن (و در هم بیامیز)! سپس بر هر کوهی، قسمتی از آن را قرار بده، بعد آنها را بخوان، به سرعت به سوی تو میآیند! و بدان خداوند قادر و حکیم است؛ (هم از ذرات بدن مردگان آگاه است، و هم توانایی بر جمع آنها دارد)».?البقرة، 260?
روزى ابراهیم علیه السلام از کنار دریایى مىگذشت مردارى را دید که در کنار دریا افتاده، در حالى که مقدارى از آن داخل آب و مقدارى دیگر در خشکى قرار داشت و پرندگان و حیوانات دریا و خشکى از دو سو آن را طعمه خود قرار دادهاند حتى گاهى بر سر آن با یکدیگر نزاع مىکنند دیدن این منظره ابراهیم را به فکر مسالهاى انداخت که همه مىخواهند چگونگى آن را بطور تفصیل بدانند و آن کیفیت زنده شدن مردگان پس از مرگ است او فکر مىکرد که اگر نظیر این حادثه براى جسد انسانى رخ دهد و بدن او جزء بدن جانداران دیگر شود مساله رستاخیز که باید با همین بدن جسمانى صورت گیرد چگونه خواهد شد؟! ابراهیم علیه السلام گفت پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مىکنى؟
خداوند فرمود مگر ایمان به این مطلب ندارى؟ او پاسخ داد: ایمان دارم لکن مىخواهم آرامش قلبى پیدا کنم.
خداوند به او دستور داد که چهار پرنده را بگیرد و آنها را ذبح نماید و گوشتهاى آنها را در هم بیامیزد، سپس آنها را چند قسمت کند و هر قسمتى را بر سر کوهى بگذارد بعد آنها را بخواند تا صحنه رستاخیز را مشاهده کند او چنین کرد و با نهایت تعجب دید اجزاى مرغان از نقاط مختلف جمع شده نزد او آمدند و حیات و زندگى را از سر گرفتند! در برابر این نقل معروف، یکى از مفسران بنام" ابو مسلم" نظر دیگرى ابراز داشته که مفسر مشهور فخر رازى آن را در کتاب خود آورده است و از آنجا که نظریه ابو مسلم با اینکه بر خلاف نظریه سایر مفسران است مورد تایید یکى از مفسران معاصر (نویسنده تفسیر المنار) قرار گرفته به نقل آن مىپردازیم.
نامبرده مىگوید: آیه هیچگونه دلالتى بر این موضوع ندارد که ابراهیم علیه السلام مرغانى را کشت و سپس به فرمان خدا زنده شدند، بلکه آیه بیان یک مثال براى روشن شدن مساله رستاخیز است، یعنى:" اى ابراهیم! چهار پرنده را بگیر و با خود مانوس ساز، بطورى که هر وقت آنها را بخوانى به سوى تو آیند، اگر چه هر کدام را بر سر کوهى بگذارى، این کار چه اندازه براى تو آسان است مساله زنده کردن مردگان و جمع کردن اجزاء پراکنده آنها از نقاط مختلف جهان براى خداوند به همین سادگى است"! بنا بر این منظور از فرمانى که خداوند به ابراهیم در باره پرندگان چهارگانه داد.
این نبوده است که راستى دست به چنین کارى بزند، بلکه صرفا به منظور بیان یک مثال و تشبیه است، درست مثل این که کسى مىخواهد به دیگرى بگوید من فلان کار را با سهولت و سرعت انجام مىدهم مىگوید: تو یک جرعه آب بنوش من این کار را مىکنم، یعنى به همین سادگى است نه اینکه واقعا او موظف است جرعه آبى بنوشد! پیروان نظریه دوم به کلمه" فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ" استدلال کردهاند و گفتهاند: این جمله هنگامى که با کلمه" الى" متعدى شود به معنى" تمایل دادن و مانوس ساختن" است، بنا بر این مفهوم جمله این مىشود که" مرغان مزبور را با خود مانوس کن" بعلاوه ضمیرهاى" صرهن" و" منهن" و" ادعهن" همه به مرغان باز مىگردد، این در صورتى صحیح است که ما تفسیر دوم را بپذیریم، زیرا طبق تفسیر اول بعضى از این ضمیرها به خود مرغان بر مىگردد و بعضى به اجزاى آنها و این مناسب به نظر نمىرسد.
البته" پاسخ" این استدلالات را ضمن تفسیر آیه خواهیم گفت، اما آنچه اشاره به آن در اینجا لازم است این است که آیه به روشنى این حقیقت را مىفهماند که ابراهیم علیه السلام تقاضاى مشاهده حسى صحنه رستاخیز را کرده بود تا مایه آرامش قلب او گردد، بدیهى است ذکر یک مثال و تشبیه نه صحنهاى را مجسم مىسازد و نه مایه آرامش خاطر است، در حقیقت ابراهیم از طریق عقل و منطق به رستاخیز ایمان داشت ولى مىخواست از طریق احساس و شهود نیز آن را دریابد.
اکنون به تفسیر آیه باز مىگردیم، تا این حقیقت روشنتر شود نخست مىفرماید:" به خاطر بیاور، هنگامى را که ابراهیم علیه السلام گفت: خدایا به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مىکنى؟" (وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتى).
از جمله" أَرِنِی کَیْفَ ..." (به من نشان ده چگونه ...) به خوبى استفاده مىشود
که او مىخواست با رؤیت و شهود، ایمان خود را قوىتر کند آن هم در باره چگونگى رستاخیز نه در باره اصل آن و لذا در آیات گذشته خواندیم که او با صراحت به نمرود گفت:" پروردگار من کسى است که زنده مىکند و مىمیراند".
به همین دلیل در ادامه این سخن، هنگامى که خداوند" فرمود: آیا ایمان نیاوردهاى؟" (قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ).
او در جواب عرض کرد:" آرى ایمان آوردم ولى مىخواهم قلبم آرامش یابد" (قالَ بَلى وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی).
گویى خدا مىخواست این تقاضاى ابراهیم در نظر مردم به عنوان تزلزل ایمان محسوب نشود، لذا از او سؤال شد مگر ایمان نیاوردهاى؟ تا او در این زمینه توضیح دهد و سوء تفاهمى براى کسى به وجود نیاید.
ضمنا از این جمله استفاده مىشود که استدلال و برهان علمى و منطقى ممکن است یقین بیاورد، اما آرامش خاطر نیاورد، زیرا استدلال عقل انسان را راضى مىکند، و چه بسا در اعماق دل و عواطف او نفوذ نکند (درست مثل اینکه استدلال به انسان مىگوید: کارى از مرده ساخته نیست ولى با این حال بعضى از افراد. از مرده مىترسند مخصوصا هنگام شب و تنهایى نمىتوانند در کنار مرده بمانند، زیرا استدلال فوق در اعماق وجودشان نفوذ نکرده اما کسانى که دائما با مردگان سر و کار دارند و به غسل و کفن و دفن مشغولاند هرگز چنین ترسى را ندارند).
به هر حال آنچه عقل و دل را سیراب مىکند، شهود عینى است، تعبیر به اطمینان و آرامش نشان مىدهد که افکار انسانى قبل از وصول به مرحله شهود دائما در حرکت و جولان و فراز و نشیب است، اما به مرحله شهود که رسید آرام مىگیرد و تثبیت مىشود.
در اینجا به ابراهیم دستور داده مىشود که براى رسیدن به مطلوبش دست به اقدام عجیبى بزند، آن گونه که قرآن در ادامه این آیه، بیان کرده، خداوند فرمود:
" حال که چنین است چهار نوع از مرغان را انتخاب کن و آنها را (پس از ذبح کردن) قطعه قطعه کن (و در هم بیامیز) سپس بر هر کوهى قسمتى از آن را قرار بده، بعد آنها را بخوان به سرعت به سوى تو مىآیند" (قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَعْیاً).
این را ببین" و بدان خداوند توانا و حکیم است" (وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ).
هم تمام ذرات بدن مردگان را به خوبى مىشناسد، و هم توانایى بر جمع آنها دارد.
جمله" صرهن" در اصل از ریشه صور (بر وزن غور) گرفته شده که به معنى" قطع کردن" و" متمایل نمودن" و" بانگ زدن" است، که از میان این سه معنى در اینجا همان معنى نخست منظور است یعنى چهار مرغ انتخاب کن و آنها را ذبح نموده و قطعه قطعه کرده در هم بیامیز.
زیرا هدف این بوده که نمونه رستاخیز و زنده شدن مردگان را به هنگامى که اجزاى بدن آنها متلاشى مىشود، و هر ذرهاى به گوشهاى مىافتد و با دیگر ذرات از بدنهاى دیگر مىآمیزد، با چشم خود مشاهده کند.
آنها که جمله" فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ" را به معنى مانوس کردن و متمایل کردن مرغان گرفتهاند، گویا از مفهوم کلمه" جزءا" و همچنین هدف اصلى این کار، غفلت کردهاند.
ابراهیم علیه السلام این کار را کرد، و آنها را صدا زد، در این هنگام اجزاى پراکنده هر یک از مرغان، جدا و جمع شده و به هم آمیختند و زندگى را از سر گرفتند و این موضوع، به ابراهیم علیه السلام نشان داد، که همین صحنه در مقیاس بسیار وسیعتر، در رستاخیز انجام خواهد شد.
بعضى از کلمه" سعیا" خواستهاند استفاده کنند که مرغان پس از زنده شدن پرواز نکردند بلکه با پاى خود به سوى ابراهیم دویدند، زیرا سعى معمولا در لغت عرب به معنى" راه رفتن سریع" است، از" خلیل بن احمد"، ادیب معروف عرب نیز نقل شده است، که ابراهیم علیه السلام در حال راه رفتن بود که مرغان به سوى او آمدند (یعنى" سعیا" حال از براى ابراهیم علیه السلام است نه مرغان). ولى قرائن نشان مىدهد که" سعیا" در اینجا کنایه از پرواز سریع است.
نکتهها:
1- یک امر خارق العاده:
بى شک این حادثه که در مورد مرغان روى داد، یک امر کاملا خارق العاده بود، همانگونه که جریان قیامت و رستاخیز نیز خارق العاده است، و مىدانیم که خدا حاکم بر قوانین طبیعت است نه محکوم آنها، بنا بر این انجام چنین کارهاى خارقالعادهاى براى او مساله پیچیدهاى نیست. و همانگونه که قبلا اشاره کردیم اصرار بعضى از مفسران روشنفکر، بر اینکه تفسیر مشهور را در اینجا رها کنند و بگویند مطلقا نه ذبحى واقع شده و نه قطعه قطعه کردن، بلکه منظور این است که مرغان را در حال زنده بودن، به خود مانوس و متمایل ساز، و سپس آنها را صدا زن تا به سوى تو آیند، سخن بسیار ضعیف و سستى است که هیچ تناسبى نه با مساله معاد دارد و نه داستان ابراهیم علیه السلام و مشاهد صحنه کنار دریا، و سپس تقاضاى مشاهده صحنه رستاخیز.
قابل توجه اینکه به گفته" فخر رازى" تمام مفسران اسلام، در مورد تفسیر مشهور اتفاق نظر دارند جز ابو مسلم که آن را انکار کرده است.
2- چهار مرغ مختلف:
شکى نیست که مرغان چهارگانه مزبور از چهار نوع مختلف بودهاند زیرا در غیر این صورت هدف ابراهیم علیه السلام که بازگشت اجزاى هریک به بدن اصلى خود بوده است تامین نمىشد و طبق بعضى از روایات معروف این چهار مرغ" طاووس"،" خروس"،" کبوتر" و" کلاغ" بودهاند که از جهات گوناگون با هم اختلاف فراوان دارند و بعضى آنها را مظهر روحیات و صفات مختلف انسانها مىدانند، طاووس مظهر خودنمایى، زیبایى و تکبر، خروس مظهر تمایلات شدید جنسى، و کبوتر مظهر لهو و لعب و بازیگرى، و کلاغ مظهر آرزوهاى دور و دراز!
3- تعداد کوهها
تعداد کوههایى که ابراهیم اجزاى مرغان را بر آنها گذارد در قرآن صریحا نیامده است ولى در روایات اهل بیت علیهم السلام ده عدد معرفى شدهاند و به همین دلیل در روایات مىخوانیم: اگر کسى وصیت کند جزئى از مال او را در موردى مصرف کنند و مقدار آن را معین نسازد دادن یک دهم کافى است.(حویزی، 1415، ج 1، ص 278)
4- این حادثه چه موقع اتفاق افتاد؟
آیا به هنگامى که ابراهیم در بابل بود یا پس از ورود به شام، به نظر مىرسد پس از ورود به شام بوده است زیرا سرزمین بابل کوهى ندارد.
5- معاد جسمانى:
بیشتر آیاتى که در قرآن مجید در باره رستاخیز وارد شده توضیح و تشریحى براى" معاد جسمانى" است، اصولا کسانى که با آیات معاد در قرآن سر و کار دارند مىدانند معاد در قرآن جز به شکل" معاد جسمانى" عرضه نشده است، به این معنى که به هنگام رستاخیز هم این" جسم" باز مىگردد و هم" روح و جان"، و لذا در قرآن از آن به" احیاء موتى" (زنده کردن مردگان) تعبیر شده است و اگر رستاخیز تنها جنبه روحانى داشت زنده کردن اصلا مفهومى نداشت.
آیه مورد بحث نیز با صراحت تمام موضوع بازگشت اجزاى پراکنده همین بدن را مطرح مىکند، که ابراهیم علیه السلام با چشم خود نمونه آن را دید.(مکارم شیرازی و مؤسسة آل البیت علیهم السلام لاحیاء التراث، 1374، ج 2، ص 307)